معنی ضرب المثل فارسی؛ مرغ ایشان یک پا دارد - آقای معلم

تاریخچه ضرب المثل مرغ ایشان یک پا دارد

در زمان های بسیار قدیم، فردی به نام ملانصرالدین در روستایی زندگی می کرد که هوش و زکاوت بالایی داشت و اهالی ده از همنشینی با او لذت می بردند.

در یکی از روزهای گرم تابستان، ملانصرالدین در خانه اش مشغول کتاب خواندن بود که تعدادی از دوستانش به خانه او آمدند و بعد از خوردن ناهار به او گفتند آیا اطلاع داری که به جای فرمانروای شهرمان، پادشاه نوی جایگزین او شده است؟ ملا هم به آن ها گفت از این موضوع اطلاعی نداشتم و برای من فرقی نمی کند که حاکم شهرمان چه کسی باشد. حالا شما چرا اینقدر از این موضوع خرسند هستید؟! دوستان وی لبخندی زدند و گفتند این برترین موقعیت است تا خودمان را پیش فرمانروا خوب جلوه بدهیم. ملا رو به دوستانش کرد و به آن ها گفت، عوض شدن حاکم چه سود و منفعتی برای من دارد؟ یکی از دوستان ملا گفت تو باهوش تر از آن هستی که ما می دانیم و می توانی از این موقعیت استفاده کنی و جایگاه خود را بالاتر ببری. ملا که منظور و مقصود دوستانش را متوجه شده بود به آن ها گفت در اصل شما از من می خواهید با پادشاه نو رفت و آمد کنم و با او صمیمی بشوم که اگر روزی برای شما مسئله ای پیش آمد از فرمانروا بخواهم مشکلتان را حل نماید. رفقای ملا تیزهوشی وی را تحسین کردند و به او گفتند ما فردا برای ناهار چلو مرغ درست می کنیم و تو آن را به عنوان دست بوسی به فرمانروا هدیه بده و مطمئن هستیم که او از این محبت تو بسیار خرسند می گردد. ملانصرالدین هم به آن ها گفت اگر امکانش هست برای خانواده من هم چلو مرغ درست کنید و آن ها هم پذیرفتند.

فردای آن روز یک از دوستانش با دو ظرف غذا پیش ملا آمد و ملا یکی از آن ها را به همسرش داد و دیگری را با خود به قصر حاکم برد. ملا بسیار گرسنه بود و بوی غذا او را گیج نموده بود، در بین راه به کنار دیواری تکیه داد و در ظرف غذا را باز کرد و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد. سپس به راه خود ادامه داد.

ملانصرالدین به قصر پادشاه رسید و نزد او رفت. هنگامی که او را دید سلام و احوال پرسی کرد و گفت، قربان از اینکه به شهر ما آمدید بسیار خرسندیم و آرزو داریم وجود مبارک شما باعث گردد فقر و گرسنگی برای همواره از شهر ما محو گردد. حاکم که طرز رفتار و برخورد ملا را دید از او خوشش آمد و گفت ناهار را با هم میل کنیم. ملا بسیار خرسند شد و به حاکم گفت من برای دست بوسی از شما غذای خوشمزه ای تدارک دیدم و با خودم به اینجا آوردم تا تقدیم شما کنم. سپس ظرف غذا را روی میز مقابل فرمانروا گذاشت. پادشاه درب ظرف را باز کرد و با صدای بلند گفت چه رنگ و بویی دارد!ناگهان متوجه شد مرغی که ملا آورده است یک پا دارد! از ملاپرسید چرا این مرغ یک پا کم دارد؟

ملا نصرالدین که نمی خواست در همین ابتدای کار نزد پادشاه خراب گردد به او گفت برترین مرغ های شهر ما یک پا دارند و من یکی از آن ها را برای شما درست کردم تا شما نوش جان کنید. حاکم متوجه شد که ملا دروغ می گوید و روی حرفش مُصر است، بحث را عوض کرد و در کنار هم ناهار را میل کردند.

از آن دوران تا به امروز هر کسی که روی حرف و سخن نادرستش تاکید داشته باشد، این ضرب المثل را برایش به کار می برند:

مرغ ایشان یک پا دارد.