ماجرای نام گذاری دختر نادر ابراهیمی چه بود؟
به گزارش آقای معلم، علی بایزیدی در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب در گرگان، گفت: بیست ونهمین شماره فصلنامه فرهنگی و هنری استارباد ویژه فصل بهار در هفته ای که گذشت منتشر شد. در شماره نو و به مناسبت پانزدهمین سالروز درگذشت نادر ابراهیمی، نویسنده مشهور معاصر، گفتگویی مفصل با هلیا ابراهیمی، دختر هنرمند و نقاشش انجام دادیم که خواندش خالی از لطف نیست و برای دوستداران این نویسنده نام آشنا و فرزند هنرمندش دلپذیر خواهد بود.
وی ضمن ادای احترام به آن نویسنده فقید و اشاره به اینکه در این مصاحبه درباره انتخاب نام هلیا و کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم با فرزند زنده نام نادر ابراهیمی به گپ و گفت نشسته ایم، اضافه نمود: هلیا، در اصل نام شخصیت داستانی کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم نوشته نادر ابراهیمی است که پیش از تولد اولین دخترش، در سال 1345 منتشر شد.
بایزیدی ادامه داد: نادر ابراهیمی در آن موقع 30 سال سن داشت و چون سال های کودکی و نوجوانی اش را در شهر سرسبز و تاریخی گرگان (استرآباد) گذرانده بود؛ طبیعت زیبا و مردمان خونگرم این خطه، عشق و علاقه بسیاری در روح و جان نادر دمید که جلوه ای از آن را در این کتاب به وضوح می بینیم.
وی اضافه نمود: این عشق بی انتها تا واپسین دم حیات ابراهیمی همراهش بود؛ چنانکه در دوران دست وپنجه نرم کردن با بیماری سرطان - که دو سه سال پیش از درگذشتش گریبانش را گرفته بود و خانه نشین اش نموده بود - وصیت کرد تا در جنگل نهارخوران گرگان به خاکش بسپارند. اگرچه این وصیت اجرایی نشد و او در 16 خرداد 1387 دوستدارانش را تنها گذاشت و پس از کش وقوس فراوان 4 روز بعد در قطعه هنرمندان بهشت زهرا تدفین شد.
بایزیدی گفت: نادر ابراهیمی در کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم بدون آنکه نامی از گرگان ببرد، به توصیف کوچه پس کوچه های این شهر پرداخته و از روی همین توصیف های او است که می توان فهمید مقصودش از شهری که دوست می داشته، گرگان است.
وی اضافه نمود: ابراهیمی در این کتاب کوچک، نام شخصیت نخست روایتش را هم خودش ساخت و با به هم ریختن واژگان کلمه الهی، هلیا را خلق کرد و آن چنان به این نام علاقه مند شد که پس از تولد اولین دخترش، نام او را هلیا گذاشت.
در انتها این گفت وگو، علی بایزیدی بخشی از مصاحبه اش با هلیا ابراهیمی که در شماره 29 استارباد منتشرشده است را در اختیار ایبنا، قرارداد که در ادامه ازنظر مخاطبان می گذرد.
-چرا پدر این قدر به گرگان علاقه داشت؟
من واقعاً علت دقیق این عشق و علاقه به گرگان را نمی دانم؛ اما به احتمال بسیار قسمت اعظمی از آن به دوران کودکی و خاطرات کودکی او برمی شود. همه ما می دانیم که خاطرات کودکی ریشه های عمیقی در وجود ما دارند و برای شخصی مثل پدرم، با دیدی متفاوت از زندگی و روحیه ای هنرمندانه، این خاطرات و دوران، مسلماً خیلی عمیق تر و پررنگ تر در فکر او تأثیر داشته اند. به خصوص که گرگان و جنگل ناهارخوران هم از مکان های زیبا و متفاوت ایران هستند. ناهارخوران، یا دهکده زیارت، اطراف گرگان و کوچه پس کوچه های گرگان، از مکان های محبوب پدرم بودند که تأثیر زندگی در آن ها را در کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم به وضوح دیده و خواندهاید.
-حالا که نام کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم به میان آمد، می دانیم شما همنام شخصیت نخست این داستان است. نام شما از آنجا انتخاب شد یا نام شخصیت داستان از نام شما؟
آن کتاب قبل از تولد من نوشته شده است. هلیا درهم ریخته واژه الهی است و سمبلی از وطن و خاک و زادگاه که برای پدرم یک عشق الهی بود. منظور از هلیا در آن کتاب شخص به خصوصی نیست، یک عشق سمبلیک است.
به گزارش ایبنا؛ نادر ابراهیمی، چهاردهم فروردین ماه سال 1315 در تهران به جهان آمد. نوشتن را از شانزده سالگی شروع کرد و در سال 1342 نخستین کتاب خود را با عنوان خانه ای برای شب به چاپ رساند. وی علاوه برنوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینه فیلم سازی، ترانه سرایی، ترجمه و روزنامه نگاری نیز فعالیت هایی انجام داد. از وی تا به امروز بیش از یک صد کتاب و نوشتار چاپ شده است. زنده یاد ابراهیمی در 16 خرداد 1387 پس از چندین سال دست وپنجه نرم کردن با تومور درگذشت.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران